گستره «اروآسیای میانه بزرگ»
عزیز آریانفر عزیز آریانفر

 

«ما همچنان در تكاپوي آرزوهاي برباد رفته و رسيدن به خواسته هاي بزرگ و بالنده  سر مي كنيم.

 روزگارمان اندگي با روزگار ديگران تفاوت دارد.  ما آرمان هاي انساني را در عصر انسان ستيز دنبال مي كنيم.

اما اميد آن داريم كه اين انديشه هاي والاي انساني روزي به بار بنشيند

 و تاريكي را از سرزمين هاي آريايي دور سازد و سپیده روشن را با ارمغان بياورد.»[1]

 

 

 (چشم انداز: گیتاشناسیک، جیوپولیتیکی، جیو استراتیژیکی، جیو اکونومیکی، جیو کلتوری (گیتا فرهنگی) و جیو سویلیزاسیونی)

 

در عصر«جهانی شدن»، جهان با گذشت هر روز به سوی همگرایی بیشتری پیش می رود. در این راستا می توان از روند منطقه گرایی (ریگیونالیسم) به عنوان گرایش مسلم و مسلط دوره کنونی نام برد. پدیدآیی «اتحادیه اروپایی»، شکل گیری «سازمان شانگهای»، به میان آمدن اتحادیه کشورهای عربی عضو «شورای همکاری های خلیج [فارس]» و ساختارهای همانند در امریکای لاتین و جنوب خاوری آسیا (چون آسه آن) و جنوب آسیا (مانند سارک) و ... گواه بر گسترش روز افزون منطقه گرایی است.

 

در این عصر، بینش «گستره یی»[2] چونان بینش برازنده و جهان بینی آگاهانه و پیشرو مبدل گردیده است. دیگر دور تنگ  نگری و «تنگ اندیشی» در یک دایره محدود و چهار چوب تنها یک کشور یا یک قوم و تبار  و  گذشته است.

 

«اسپیکمن در کتاب های «استرایژی امریکا در سیاست جهانی» و «جغرافیای جهان» ده معیار را جدا می کند که بر پایه آن بایستی قدرت جیوپولیتیک دولت را تعیین کرد: گستره، طبیعت مرزها (طبیعی بودن مرزها)، نفوس بزرگ، داشتن معادن فراوان، توسعه اقتصادی و تکنولوژیک، توان مالی، همسانی تباری، تراز انتیگراسیون(همپیوندی) اجتماعی، ثبات سیاسی و روحیه ملی.»

 

پرسشی که مطرح می گردد این است که آیا ما همه این معیارها را برای مبدل شدن به یک قدرت بزرگ داریم؟ روشن است که پاسخ منفی است. پس چه باید کرد؟

 

در این جا پیش از هر چیزی، به بررسی چند تیوری در زمینه می پردازیم:

 

یکی از تیوری های شایان توجه در زمینه، «اندیشه نو راستگرایان» است، که از سوی آلن بنوئای فرانسوی ارائه گردیده است.  بنوئا می پنداشت که اصل مرکز گرایی «دولت- ملت» یا «کشور- ملت» از دیدگاه تاریخی دیگر کارایی ندارد و آینده از آن «گستره های بزرگ» است. آن هم شالوده این گونه «گستره های بزرگ» می بایست نه آن چنان اتحاد کشورهای گوناگون در یک اردوگاه پراگماتیک، بل شمولیت گروه های اتنیکی (تباری) دارای ابعاد گوناگون در یک «امپراتوری فدرال» واحد بر شالوده های مساویانه باشد. این گونه فدراسیون- «امپراتوری فدرال» واحد، باید از دیدگاه استراتیژی- واحد و از دیدگاه تباری-  متفاضل باشد.

 

تیوری دیگری که شایسته یادآوری است، تیوری ژان تریار- همتای اروآسیای یی دکترین مونرو- امپراتوری (ارو- روسی) است که به گونه فشرده به آن اشاره می کنیم. تریار جیوپولیتیک را مضمون اصلی سیاسی می پنداشت که بدون آن ممکن است استراتیژی خردمندانه و دور اندیشانه سیاسی و دولتی را تدوین کرد. تریار تیوری سیاسی خود را بر پایه «خود بسندگی گستره های بزرگ» برپا کرد. این تیوری را که در میانه های سده نزدهم فریدریش لیست- اقتصاد دان آلمانی توسعه داده بود، تاکید می کرد که توسعه کامل استراتیژیک اقتصادی دولت تنها در آن صورت ممکن است که هرگاه دولت دارای ابعاد بسنده جیوپولیتیک و امکانات بزرگ گستره یی باشد.

 

تریار با پذیرفتن این اصل، به این نتیجه رسید که اهمیت جهانی دولت های اروپا هرگاه آن ها در یک امپراتوری واحد یک جا نشوند و در برابر امریکا ایستادگی نکنند، به صورت کلی از دست خواهد رفت. در این حال، تریار می پنداشت که این چنین «امپراتوری» بایست نه فدرال و از نظر منطقه گرایی دارای سمت گیری، بل باید به اندازه ممکن «سراسری» و مرکزی باشد. این ساختار باید به عنوان یک «کشور-ملت» واحد نیرومند قاره یی باشد.

 

تفاوت اصلی دیدگاه بنوئا با تریار در همین نهفته است. به گمان بسیار، اندیشه ایجاد «بازار مشترک اروپا» و «جامعه اروپایی» و رایج شدن پول جدید «یورو» بر پایه اندیشه های او پا گرفته است.

 

در پایان سال های دهه هفتاد، دیدگاه های تریار متحمل دگرگونی های جدی گردید. تجزیه و تحلیل اوضاع جیوپولیتیک او را به این برداشت رسانید که ابعاد اروپا دیگر برای آن که از چنگ تالاسوکراسی امریکا رهایی یابد، بسنده نیست. در نتیجه، شرط اصلی آزادی اروپا عبارت است از اتحاد اروپا با روسیه (شوروی).

 

این گونه، او از ساختار جیوپولیتیک مشتمل بر سه حوزه اصلی: باختر، اروپا و روسیه؛ به یک ساختار تنها با دو سازواره– باختر و قاره «اروآسیا» رسید. در این حال، تریار به نتیجه رادیکالی رسید. مبنی بر این که برای اروپا اتحاد با شوروی بهتر است تا با سرمایه داری امریکا. در این تحلیل، تریار «پیامبرگونه« عواملی را که حتما شوروی را فروخواهند پاشانید، توضیح داد.

 

 او می گفت هرگاه شوروی در آینده های نزدیک گام های پویای جیوپولیتیک به سوی اروپا و جنوب (آسیا) برندارد، فروپاشی آن ناگزیر است. بایسته یادآوری می دانیم که یکی از دلایل لشکرکشی شوروی به افغانستان از دیدگاه جیواستراتیژیک هم، ضرورت جیوپولیتیکی شکستاندن بن بست جیوپولیتیکی پدید آمده در رویارویی با باختر بود که به ناکامی سیاسی انجامید. از همین رو است که بیشتر دانشمندان شکست شوروی در افغانستان را یک شکست سیاسی می دانند و این هم درست است زیرا شکست نظامی یک ابر قدرت در برابر نیروهای پراگنده و ناآزموده و بسیار خراب مسلح چریک های افغان از نظر جیو استراتیژیک آن هم در مقیاس گلوبال مفهومی ندارد.

 

از تیوری های جیوپولیتیکی روسی می توان از تیوری ساوینسکی نام برد. بر پایه تیوری او «تنها اتحاد قاره اروآسیا می تواند در برابر امریکا بایستد». در آینده این تیوری را لیون گومیلیف زیر نام تیوری «نئو ارو آسیایسم» توسعه داد.

 

به گفته ساوینسکی، مقوله «جبرجغرافیایی» («جیو دترمینسیم» تئوری «اتنوژنیز» و سایکل های «اتنیکی» تمدن روسی بر پایه اتنو ژنیز ترکی- سلاوی شکل گرفته است که از دیدگاه جغرافیایی چونان ائتلاف تاریخی درختزار و دشت شکل گرفته است.

 

شاید بتوان گفت که نزدیکی اخیر روسیه و ترکیه بیشتر برپایه اندیشه های او شکل گرفته باشد.

 

آخرین تیوری مطرح شده در روسیه، «نیو بی پولیاریسم» یا دو قطبی گرایی نو است. بر پایه این تیوری، محور افقی پاریس- برلین- مسکو- توکیو  و محور عمودی مسکو- بیجنگ- تهران- دهلی چونان یک کلیت قاره اروآسیا را در برابر قاره امریکا وقایه می کند. شماری از تندروان روسی (از جمله پروفیسور الکساندر دوگین) به این هم بسنده نمی کنند و به این باور اند که سر انجام کشاکش های جیوپولیتیکی اروآسیا و امریکا با پیروزی اروآسیا بر امریکا و دستیابی قاره یی ها (تیلورو کراسیست ها) بر دریایی ها (تالاسو کراسیست ها) پایان خواهد یافت.

 

 آنان بر آن اند که با دستیابی به وحدت در اروآسیا به عنوان یک ابر قاره (سوپر کانتیننت) واحد، امریکا از منابع انرژی محروم شده و سر انجام دستنگر اروآسیایی ها خواهد گردید. همچنین می پندارند که در پی بریدن اروپا[3] از امریکا، همو اسلام امریکا را از پا در خواهد آورد. چنانی که هرگاه جنگ در افغانستان که به سیمای نبرد میان اسلام و کمونیسم به صحنه آورده شد، همچنان ادامه پیدا می کرد، به شکست محتوم کانتیننتالیست های روسیه می انجامید. به باور آن ها روسیه که سنت های دیرین همزیستی با ملل مسلمان و شناخت نسبتا بهتری از فرهنگ اسلامی داشت، توانست ماهرانه از این دام که امریکا بر سر راه آن گسترده بود، بیرون برهد. برای امریکایی ها که شناخت چندانی از اسلام ندارند، دشوار خواهد بود در رویارویی با اسلام، سالم از این ورطه برآیند[4].

 

همین اکنون روسیه جدا از چنگ چچنستان که بی هیچگونه تردیدی از بیرون دامن زده و تمویل می شود، مساله یی با جهان اسلام ندارد. مگر مساله فلسطین، مسایل عراق و ایران و نیز دیگر کشورهای عرب، افغانستان و حتا پاکستان به سان موریانه پایه های امریکا را می خورند و چنین به نظر می رسد که امریکا تدبیر دیگری جز در افتادن با کشورهای مسلمان برای دستیابی به گنجینه های نفتی آن ها ندارد.

 

افغانستان چاره یی دیگری ندارد جز این که برای برونرفت از بحران های چند لایه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سایر بیماری ها، همراه با دیگر کشورهای همسایه که به بیماری های همانندی سردچار هستند و همه در منگنه های جیوپولیتیک گیر افتاده و فاقد عمق استراتیژیک هستند و از نگاه توسعه در حالت «توسعه وابسته» هستند، و یا در حالت «توسعه نیافتگی» و در بند سنت های عمیق قبیله یی و در گیر کشاکش های تباری، زبانی و اجتماعی؛ در جستجوی ساختارهای نوین منطقه یی برآیند.

 

به گفته پروفیسور دوگین، از دیدگاه جیوپولیتیکی کشورهای آسیای میانه و حتا قفقاز هم چاره دیگری ندارند جز این که در آینده در بستر یک ساختار تازه با ایران کنار آیند. آن گاه افغانستان و پاکستان نیز نخواهد توانست از پیوستن به چنین ساختاری کنار بمانند.

 

به هر رو، روشن گردیده است که دیگر هیچ کشوری نمی تواند به تنهایی در لاک خود فرو رود و امیدی به ترقی و پیشرفت و بهبود داشته باشد.

 

هر چه است، ما به یک «اندیشه استراتیژیک گستره یی» نیازمندیم و باید آن را تیوریزه نماییم.

 

مرزهای کنونی سیاسی چهارچوب های تحمیلی یی اند که کشورها را از هم جدا می سازند. این خطوط مصنوعی از روز ازل به چهره سیاره ما حک نشده اند. بل بیشتر دستاورد کارپردازی ها و کار روایی های استعمار اند. از این رو، گفته می توانیم که هر چند در گذشته نیز مرزهای میان کشورها بنا به علل و اسباب گوناگون دستخوش دگرگونی و دگر دیسی بوده است در دو سده پسین، امپریالیسم (به ویژه انگلیس و روسیه، و سپس امریکا و شوروی پیشین) با توجه به منافع و مطامع بلند مدت استراتیژیک خود برای بی ثبات ساختن جیوپولیتیکی کشورهای کوچک، همه آن ها را در «قفسه» های از پیش ساخته سیاسی انداخته و همه را در تنگناها و منگنه های غیر طبیعی گذاشته است.

 

این است که امروز همه کشورهای جهان سوم به ویژه کشورهای اسلامی به عنوان واحدهای سیاسی «ناقص الخلقه» در چهار چوب مرزهای استعماری با نام ها و هویت های ساختگی به سر می برند  و این مرزها به گونه یی ترسیم شده اند که هر کشور جهان سومی به ویژه کشورهای اسلامی با همسایگانشان اختلافات و چالش های پیوسته مرزی، تباری، زبانی و ...داشته باشند.

 

هر چه است، همه این کشورها به گونه یی با همه همسایگانشان دست به گریبان هستند و در واقع جزیره هایی اند در میان دریایی از کشورهای مخاصم. از سوی دیگر، این مرزها به گونه یی ترسیم شده است که اقوام و تبارهای گوناگون در میان چند کشور پراگنده باشند. به گونه مثال: پشتون ها در پاکستان، افغانستان و هند؛  بلوچ ها در پاکستان، افغانستان و ایران؛  تاجیک ها (فارسیوان ها) در ایران، افغانستان، تاجیکستان و ازبیکستان؛ ازبیک ها در افغانستان، ترکمنستان، ازبیکستان و قزاقستان؛ کردها در ایران، عراق و ترکیه  و ترکمن ها در ایران ترکمنستان و افغانستان و...

 

آنچه مربوط می گردد به گستره جغرافیایی ما- «فلات ایران»؛ در سه صد سال گذشته، به ویژه در دو سده نزدهم و بیستم، گسیختگی ها و تنش ها، زیان های مرگباری به باشندگان این گستره جغرافیایی رسانیده است. به گونه یی که تا کنون هم دامنگیر آن ها است.

 

خوشبختانه به رغم گسیختگی ها و چند پارچگی سیاسی پسین که هنوز هم آبستن پیشامدهای بس ویرانگر اند؛ زمینه های امید بخشی هم برای همگرایی و همپیوندی فرهنگی، همکاری اقتصادی و همسویی استراتیژیک میان این کشورهای همسرزمین، همفرهنگ، همریشه، همتاریخ، همنژاد، همتبار، همزبان و همکیش در چهار چوب گستره جغرافیایی و حوزه تمدنی- فرهنگی یگانه موجود است. بی آن که مرزهای سیاسی کشورهای کنونی خدشه دار گردد.

 

هنگامی که ما از همگرایی و همپیوندی سخن به میان می آوریم، منظور از به هم پیوستن چند کشور و انضمام آن ها در میان نیست، بل سخن بر سر اتخاذ یک استراتیژی واحد و اقتصاد همگرا مانند اتحادیه اروپایی است. 

 

به پنداشت نگارنده، در گام نخست همگرایی اقتصادی و فرهنگی و سپس همسویی استراتیژیک میان سه کشور افغانستان، پاکستان و ایران، زمینه ساز روند همپیوندی گسترده تر چند مرحله یی منطقه یی، یگانه راه برونرفت از تنگناهای جیوپولیتیک و شاهکلید گشایش همه قفل های معضلات منطقه است. به گونه مثال، زمینه حل دمکراتیک و شرفتمندانه مسایل پیچیده یی چون خط دیورند و مساله «پشتونستان» را فراهم خواهد آورد.

 

از نگاه تاریخی، ضرورت اتحاد استراتیژیک میان بخش باختری فلات ایران (پارس پیشین) و بخش خاوری آن (سردار نشین های افغانی) برای نخستین بار از سوی امیر دوست محمد خان- حاکم کابل پس از سقوط نهایی پیشاور به دست سیک ها با کارگردانی و پشتیبانی انگلیسی ها از پشت پرده؛ مطرح گردید. درست هنگامی که پارس (ایران باختری) در شمال در قفقاز، شکست های سنگینی از روس ها دیده و در پس جنگ هایی که تقریبا سه دهه نخست سده نزدهم را در بر گرفت و به عقد عهد نامه های ننگین گلستان و ترکمنچای انجامید؛ هفده شهر قفقاز را برای همیشه از دست داده بود.[5]

مگر، پیشنهاد امیر دوست محمد خان بنا به عللی که نوشتار دست داشته گنجایش توضیح آن را ندارد،[6] در گام نخست به علت سنگ اندازی های انگلیس نه تنها عملی نگردید، بل در اثر جنگ هرات (به تحریک روسیه) که به گونه ناخواسته پای سردار نشین های افغانی را به «بازی بزرگ» کشاند ، تنش ها و چالش های بیشتری را زایید که پیامدهای نامیمون آن تا به امروز گریبانگیر ما است.

 

 در اوایل سده بیستم، روانشاد محمود طرزی- وزیر خارجه وقت افغانستان اندیشه ضرورت اتحاد سه کشور افغانستان، ایران و ترکیه را پیشنهاد کرد. مگر، پیشنها او مورد توجه رضا خان که زیر تاثیر انگلیسی ها بود، قرار نگرفت. روشن است انگلیسی ها با چنین اتحادیه یی مخالف بودند.

 

 پسان ها در اوایل دهه هفتاد، شاه پیشین ایران با اندیشه آرایش اردوگاه «پان آریایسم» متشکل از سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان با حمایت انگلیس و امریکا برآمد کرد. در شالوده اندیشه های استراتیژیک شاه، ناسیونالیسم افراطی ایرانی و همپیوندی نظامی زیر سرپرستی امریکا قرار داشت که بنا به علل متعدد از جمله مخالفت شوروی و اختلافات افغانستان و پاکستان بر سر مساله «پشتونستان» تحقق نپذیرفت.

 

هر چند در اواخر پادشاهی محمد ظاهرشاه (در دوره نخست وزیری داکتر موسی شفیق) عملا زمینه برای همگرایی سه کشور فراهم گردیده بود، مگر کودتای داوود خان (با حمایت غیر مستقیم شوروی که مخالف سرسخت این همگرایی زیر چتر امریکا بود)، آن را بر هم زد. 

 

آخرین بار، در اواخر ریاست جمهوری داوود خان هنگامی که او با یک چرخش یک صد و هشتاد درجه یی می خواست از شوروی ببرد و مناسباتش را باکشورهای غربی، عربی، ایران، پاکستان، مصر و کشورهای نفت خیز خلیج فارس گسترش بخشد، زمینه برای این کار فراهم گردید و اندیشه همگرایی میان ایران، افغانستان و پاکستان باز هم پا گرفت؛ مگر، کودتای هفت ثور در کابل، سرنگونی رضا شاه پهلوی در ایران و کودتای جنرال ضیا در پاکستان از تحقق آن جلو گیری کرد.  

 

یکی از جالب ترین طرح ها را در زمینه فیلد مارشال ایوب خان- رییس جمهور متوفی پاکستان داده بود. به گونه یی که در کتاب «اختلافات ارضی افغانستان و پاکستان»[7] ص 323 می خوانیم:  مارشال ایوب خان- رییس جمهور پاکستان در سال 1341 خطاب به یک اجتماع بزرگ در کویته گفته بود که افغانستان، ایران و پاکستان در بین دو قوه بزرگ یعنی اتحاد شوروی و هند قرار گرفته اند و نظر به این وضع برای بقای این سه کشور برادر، اتحاد با هم یک امر ضروری می باشد. زیرا در صورت اختلافات داخلی، مقابله آن ها با فشارهای خارجی مشکل خواهد بود و شاید در این صورت کشورهای سه گانه از هم جدا شده و خاتمه بیابند. ولی هرگاه این سه کشور با هم متحد شوند، از خود به خوبی دفاع خواهند کرد.

 

رییس جمهور پاکستان در میان کف زدن های ممتد حضار گفت که اگر چنین پیشنهادی به عمل آید، پاکستان از همه پیشتر این پیشنهاد را قبول خواهد کرد. وی گفت مردمان پاکستان، ایران و افغانستان به یک نژاد تعلق دارند و بین آن ها رشته های عمیق تاریخی و کلتوری وجود دارد  و به عقیده وی مردمان این سه کشور برای دفاع در مقابل فشارهای خارجی و سعادت خود این اتحاد را می پسندند..»

 

چند روز بعد، آقای ذولفقاری سفیر ایران در کابل، هنگام دیدار با سردار نعیم خان- وزیر خارجه در باره این اظهارات ایوب خان گفتگو کرد. سفیر ایران به نعیم خان گفت که «اتحادی که ایوب خان از آن صحبت کرده، آرزوی همه ماست». نعیم خان گفت: «بله همین طور است. ولی اکنون موقع چنین کاری نیست. اگر ما در حال حاضر دست به چنیین اقدامی بزنیم، نابود خواهیم شد. انجام این عقیده کار امروز و فردا نیست و وقت می خواهد. به هر حال، در چنین موقع حساس، به هیچ وجه جای طرح این موضوع نیست».

 

چنین به نظر می رسد که کنون نیز طرح موضوع دشوار است. مگر در آینده پس از به ته کشیدن گنجینه های نفتی کشورهای عربی، وابستگی استراتیژیک افغانستان و پاکستان به گاز ایران روز افزون خواهد گردید. آن گاه، پیاده سازی این طرح به واقعیت نزدیک خواهد گردید.  

 

کنون پاکستان در مثلث همکاری با امریکا، چین و کشورهای عربی برای رویارویی با هند مانور می دهد. در آینده با پایان رسیدن نفت اعراب، ایران با ذخایر گازی اش جای اعراب را در استراتیژی های پاکستان خواهد گرفت و با ناتوان شدن روز افزون امریکا و عقب نشینی آن از این بخش آسیا، وابستگی پاکستان به چین بیش از پیش افزایش خواهد یافت. در این پاکستان راهی جز از همگرایی با ایران نخواهد داشت.

 

به هر رو، اتحاد جیو استراتیژیک این سه کشور بسیار دارای اهمیت است. زیرا این سه کشور کشورهای هستند که زیر چهار چوب هیچ پیمان و چتر دفاعی یی نیستند و میان خود هم پیمانی ندارند. از این رو، با توجه به همسایگی با سه ابر قدرت روسیه، چین و هند و نیز حضور نیرومند امریکا در منطقه سخت آسیب پذیر هستند. از این رو، پس از بیرون برآمدن امریکا از افغانستان، باید بی درنگ دست کم زمینه های همگرایی بیشتر را بررسی نمایند.

 

در این راستا، بر ایران است تا در زمینه پایان دادن به اختلافات افغانستان و پاکستان با جدیت تمام پا به میدان بگذارد. از سوی دیگر، در پهلوی دولت های سه کشور، باید اندیشمندان و فرهیختگان نیز تدبیرهایی بسنجند.

 

البته، جدا از اندیشه اتحاد سه کشور، در ابعاد جیو اکونومیکی گسترش و شگوفایی اکو بسیار مهم است. باید از کشورهای چون ارمنستان، عراق و سوریه و حتا لبنان و در آینده فلسطین آزاد هم به اکو دعوت شود.

 

این نبشته، به گونه یی که دیده می شود، روی دو طرح می چرخد:

1-یکی اندیشه جیو استراتیژیکی همگرایی استراتیژیک افغانستان، پاکستان و ایران

2- طرح «اروآسیای میانه بزرگ» که  در بر گیرنده کشورهای گستره پهناور اکو و توسعه بیشتر آن با دعوت از کشورهایی چون ارمنستان، عراق، سوریه، لبنان و حتا فلسطین آزاد در آینده به آن است.

 

روشن است برای ساختارهای منطقه یی آینده، نیاز به یک « اندیشه استراتیژیک» همه جانبه داریم. در این جا می کوشیم طرح «اروآسیای میانه بزرگ» پیشکش نماییم:

 

تیوری «اروآسیای میانه بزرگ» را در سال های 2004 – 2006 هنگامی که در کرسی ریاست مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت خارجه کار می کردم، مطرح نمودم.

 

موضوع بررسی این تیوری نه به گونه تجریدی افغانستان، بل گستره «اروآسیای میانه بزرگ» یعنی گستره یی نزدیک به گستره کشورهای اکو(سازمان همکاری اقتصادی)  است.

 

 

پرسشی که مطرح می گردد، این است که ارو آسیای میانه بزرگ چیست؟ این موضوع برمی گردد به تیوری «نئو اروآسیایسم». من بار نخست با این تیوری در سال 2002 در کتاب «مبانی جیوپولیتیک» نوشته پروفیسور الکساندر دوگین- رییس انجمن اروآسیایی روسیه آشنا شدم. در همان سال بخت یارم شد تا با پروفیسور دوگین در مسکو دیدار و چند ساعت پیهم با او در باره تیوری «اروآسیا» و ملاحظاتم بر کتاب نهصد صفحه یی او گفتگو نمایم. در این دیدار، بیشتر گفتگوها پیرامون تیوری اروآسیای ساوینسکی و «نئو اروآسیایسم» گومیلیف می چرخید. همچنان در باره کانسپت نوین «کشور- قاره» به جای «کشور- ملت» یا «دولت– ملت».

 

در همین راستا در ماه دسامبر 2002 سخنرانی یی در لندن داشتم زیر نام «جیوپولیتیک، جیو استراتیژی و جیو اکونومیک» که در آن به تیوری اورآسیایسم و نیو اروآسیایسم اشاره هایی داشتم.[8]

 

سر انجام، در کنفرانس بین المللی «بازسازی، ثبات و امنیت در افغانستان: نقش کشورهای منطقه» که در اپریل 2006 در کابل برگزار گردید در مقاله یی که در همایش ارایه داشتم، این تیوری را رسما مطرح نمودم. متن مقاله در شماره دهم مطالعات استراتیژیک به زبان دری و نیز در کتاب:

RECONSTRUCTION, STABILITY AND SECURITY OF AFGHANISTAN- THE ROLE OF REGEONAL CONTRIE

که از سوی مرکز مطالعات استراتیژیک به همکاری بنیاد هانس زایدل آلمان زیر نظر داکتر کارل فیشر به زبان انگلیسی به چاپ رسید، بازتاب یافته است.

 

پیشتر از این، در کتاب «افغانستان به کجا می رود؟» کوششم این بوده است که زمینه های تیوریک اندیشه «اروآسیای میانه» بزرگ را مطرح نمایم.

 

گستره اروآسیای بزرگ، از دیدگاه گیتاشناسیک تقریبا با گستره اکو که فلات جغرافیایی ایران بخش بزرگ آن را می سازد، همخوان است. مهم تر از آن، از دیدگاه فرهنگی این گستره با تقریبا گستره فرهنگی- تمدنی «ایران  بزرگ»[9] انطباق دارد و از دیدگاه جیو اکونومیک هم با گستره اکو همخوان است.

 

در این جا، مساله را نخست از دیدگاه گیتاشناسیک، جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک و سپس هم جیوکلتوری و جیوسویلیزاسیونی و جیواکونومیک به بررسی می گیریم.

 

نگاهی به فلات قاره ایران:

بخش بزرگی از قاره آسیا را فلات پهناور «ایران» در بر می گیرد. ویلهلم بارتلد یکی از بزرگترین خاورشناسان جهان این فلات را چنین تعریف می نماید: «ایران، به عنوان اصطلاحی جغرافیایی مفهوم فلات مرتفعی را می رساند که در شمال و شمال شرقی محدود می شود به حوضه های دریای خزر (کسپین) و دریاچه ارال و هم مرز است در جنوب و جنوب شرقی با حوضه اقیانوس هند. سرزمینی که به اصطلاح از حوضه های دور از مرز دریا تشکیل یافته است».

 

ف. اشپیگل، جغرافی دان بزرگ آلمانی، « ایران» را سرزمینی می خواند میان رود سند و دجله»[10]. 

 

روی هم رفته در علم گیتاشناسی(جغرافیا) اصطلاح فلات ایران با همین حدودو و ثغور از سوی همه مجامع علمی و دانشمندان بزرگ این علم پذیرفته شده است.

 

در ص. 19جلد اول  کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران نیز آمده است: «...فلات مذبور در فاصله ای بین دشت های بین النهرین و دره رود سند قرار می گرفته و مساحت آن به دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع بالغ می شده است».

 

این گونه، «فلات ایران»، یک گستره یا یک ساختار جغرافیایی است که میان فلات هند و جزیره نمای عربستان و سرزمین های قزاقستان، روسیه، چین و ترکیه افتاده است. گستره جغرافیایی ایران (ایران جغرافیایی)، مشخص تر از رود سند و اقیانوس هند تا دشت های پهناور قزاقستان در آن سوی سیر دریا (سیحون) و در یاچه ارال، از بام دنیا تا رود دجله ( اروند) و تا آن ور قفقاز و دریای خزر پهن است.

به هر رو، در تعاریف کلاسیک جغرافیایی، سرزمین های آسیای میانه (منهای گستره های  قزاقستان و قرغیزستان) و بخشی از قفقاز ( آذربایجان و ارمنستان) در گستره جغرافیایی ایران شامل  می گردد. هر چند، پیش از افتادن گرجستان به دست روسیه، این سرزمین هم در درازای تاریخ بخشی از ایران بوده است که با این احتساب، مرزهای شمال باختری فلات ایران به دریای سیاه می رسد.  

 

 

ناگفته پیداست که در دوره تاریخ معاصر، در گستره بندی های جغرافیایی دگرگونی هایی هم رو داده است. برای نمونه، گستره قفقاز در گذشته (هنگامی که سرزمین های کنونی آذربایجان، ارمنستان و گرجستان پاره یی از خاک ایران بودند)، سرزمین های آسیایی شمرده می شد. مگر، پس از آن که به دست امپراتوری روسیه تزاری افتاد، جغرافی دان های روسی و به تبع از آن ها جغرافی دان های باخترزمین این سرزمین ها را در گستره قاره اروپا آوردند. این گونه، این کشورها امروز دیگر جزو فلات قاره ایران به شمار نمی آیند.

 

همچنان در دوره پیش از فروپاشی شوروی پیشین، گستره فرارودان (ماوراالنهر) به نام «آسیای میانه و قزاقستان» یاد می شد. مگر، جغرافی دان های باختری، بیشتر آلمانی ها ترجیح می دادند آن را به نام «آسیای مرکزی» بخوانند که گستره یی فراختر از «آسیای میانه» را در بر می گرفت. روشن است در پشت سر هر دو اصطلاح استراتیژی های قدرت های بزرگ اروپایی پنهان گردیده بود. امروزه، اصطلاح «آسیای مرکزی» برای سراسر گستره آسیای میانه و قزاقستان (و به گونه غیر رسمی به شمول مناطق شمال افغانستان) اطلاق می گردد. در استراتیژی نو امریکایی ها اصطلاح «آسیای مرکزی بزرگ» مطرح گردیده است که افغانستان و پاکستان را هم در بر می گیرد که بیشتر یک اصطلاح «جیوپولیتیکی» است تا جغرافیایی- تاریخی.[11]

 

 به هرو رو، هنگامی که سخن از آسیای مرکزی است، یک ساختار جیوپولیتیکی مد نظر است. یعنی «آسیای مرکزی» و «آسیای میانه» همتای هم نمی باشند. با توجه به همین مساله است که ترجیح می دهم از واژه «آسیای میانه» که یک اصطلاح جغرافیایی (گیتاشناختی)- تاریخی است، و چونان یک سازواره از گستره اروآسیای میانه بزرگ (دقیقا کشورهای فرا رودی یعنی پنج جمهوری) کار بگیرم تا آسیای مرکزی. سفارش من به اندیشمندان پارسی زبان هم همین است که به جای واژه »آسیای مرکزی» از «آسیای میانه»کار بگیرند.

 

برگردیم به فلات ایران. هرچه است، هنگامی که سخن از فلات ایران می رود، سخن از یگ گستره گیتایی(جغرافیایی) در میان است نه کدام واحد سیاسی یا ساختار جیو پولیتیکی. باید توجه داشت که ایران جغرافیایی یا «ایران بزرگ» (ایرانشهر)[12] که نویسنده ترجیح می دهد آن را «ایرانستان» (بر وزن هندوستان و عربستان) بگوید، با کشور جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک واحد سیاسی یکی نمی باشد و این کشور تنها بخشی از آن را می سازد نه کل آن را. چه کنون در گستره فلات ایران واحدهای سیاسی یی چون جمهوری اسلامی ایران، افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، ازبیکستان، ترکمنستان، آذربایجان و ارمنستان در سیمای کشور- ملت ها جا گرفته است و بخش هایی از آن چون بخش خاوری کشور عراق و کشور گرجستان و کردستان ترکیه و بخشی از ایالت سین کیانگ جمهوری توده یی چین، بیرون از گستره جغرافیای سیاسی ایران بزرگ یا «ایرانستان» مانده است.

 

آن چه مربوط می گردد به جغرافیای سیاسی تاریخی گستره ایران بزرگ؛ در دوره های گوناگون تاریخی گاهگاهی یک دولت نیرومند سراسر این فلات یا بخش بزرگی از آن را زیر فرمان در آورده است، یعنی مرزهای سیاسی آن با مرزهای جغرافیایی و گستره یگانه فرهنگی- تمدنی آن کما بیش منطبق گردیده است (و چه بسا که سرزمین های بیرون از گستره جغرافیایی فلات زیر سیطره آن آمده است) وگاهی هم دو یا چندین دولت در گوشه های مختلف آن در باختر، خاور، شمال، جنوب یا مرکز آن فرمان رانده است.

 

برای نمونه، در دوره های هخامنشیان، ساسانیان، سلجوقیان، تیموریان و نادر افشار یک دولت واحد مرکزی  تقریبا بر سراسر فلات حاکمیت داشته است.

 

 

 

آخرین جهانگشایی که توانست در سراسر فلات ایران یک دولت واحد را پهن نماید، نادر افشار بود. نادر افشار، «به سال 1738 به پادشاه هند اعلام جنگ داد و پس از فتح دهلی، حکومت هند را به محمد شاه پس داد و برای تحکیم روابط پیمان «شلیمار» را میان دولت های ایران و هند منعقد نمود. بر اساس معاهده شلیمار، تمام ممالک واقع در مغرب رود خانه اتک و آب سند و نال سنگ یعنی: پیشاور، و مضافات، ایالت کابل، و غزنین و کوهستان و افغانستان[13]و هزاره جات و در بند و قلعه بکرسنگر و خدا داد و اراضی در بند و مساکن جوکی ها و بلوچ ها و غیره به انضمام ایالت تنه قلعه رام و قریه (ترپین) و شهر چن و سموالی و گرا به دولت ایران واگذار گردید».[14] این گونه، رود سند چونان سرحد سیاسی و طبیعی میان امپراتوری نادری ایران و امپراتوری کورگانی هند- به گونه یی که در تاریخ باستان چنین بود،[15] تعیین گردید.

 

در برخی دیگری از دوره ها، همزمان دو یا چند دولت به عنوان واحد های سیاسی جداگانه بر گوشه های مختلف فلات فرمان رانده اند. به عنوان نمونه پس از فروپاشی امپراتوری هخامنشیان به دست الکساندر ماکِدونی (اسکندر مقدونی) و با انقراض امپراتوری وی، در باختر فلات پارت ها یک امپراتوری را تشکیل دادند و در شمال خاوری آن کوشانی ها، امپراتوری دیگری را پی ریختند.

 

 

 

به هر رو، در درازای تاریخ، به رغم این که یک دولت در سراسر فلات حاکمیت داشته است یا در عین زمان دو یا چند دولت در گوشه های مختلف آن فرمان رانده اند، تمدن و فرهنگ یگانه و تقسیم ناپذیری در درازای سده ها بر سراسر یا بخش های بزرگ آن حاکم بوده است. یا آن که مرکز ثقل یا گرانش این فرهنگ و تمدن یگانه و محور قدرت سیاسی آن پیوسته در گردش و در حال جا به جایی بوده است. یعنی گهی در بخش خاوری فلات در بلخ(در دوره های پیش از تاریخ پیشدادیان و کیانیان)، کابل و غزنه، گاه در بخش شمالی و شمال باختری آن در فرارود – در سمرقند و بخارا، گاه در مرکز آن در هرات و مشهد و گاه در باختر فلات و اصفهان و تیسفون و ایلام و تبریز و گاهی هم در جنوب آن در قندهار و پیشاور( در دوره امپراتوری درانی در بخش خاوری فلات ایران).

 

برای زدودن هر گونه ابهامی، باید متوجه یک نکته باشیم که گذاشتن نام مشترک سراسر فلات ایران بر یک کشور (بر «ایران» کنونی) یعنی گذاشتن یک نام کل بر یک جز، سردرگمی هایی آفریده است. همین گونه در بخش خاوری فلات، گذاشتن یک نام جز- «افغانستان» که در گذشته نام یک استان دور افتاده سرزمین ما (که کنون در قلمرو پاکستان واقع است) بوده است، بر یک کل- کشور کنونی افغانستان، اشکالاتی ایجاد نموده است.

 

در واقع، میان سه مفهوم خلط مبحث شده است: یکی فلات ایران یا ایران جغرافیایی(ایرانستان)، دو دیگر گستره فرهنگی (ایران بزرگ) و کشور جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک واحد سیاسی و یک کشور ملی.

 

این مساله، به ویژه در زمینه میراث بزرگ فرهنگی- تمدنی گذشته تاثیر ناگوار برجا گذاشته است. به گونه یی که در بخش خاوری فلات با توجه به نام «افغانستان» بسیار دشوار گردیده است که برای مثال؛ بگوییم فرودسی افغان بود یا از افغانستان! این نام، همه پیوندهای گذشته ما را با ما بریده و گسسته است.

 

 همین گونه، ایرانی خواندن همه بزرگان و انتساب همه افتخارات تاریخی به ایران کنونی (جمهوری اسلامی ایران)، موجب آزردگی باشندگان کشور افغانستان گردیده است. زیرا این ارثیه بزرگ نیاکان، به پیمانه برابری به همه باشندگان فلات بزرگ ایران- از جمهوری اسلامی ایران گرفته تا افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، ازبیکستان پاکستان و ترکمنستان تعلق دارند.  

 

روشن است امروزه دیگر تغییر نام کشورها دشوار است. همچنانی که در آوردن همه این کشورها در زیر چتر یک دولت سراسری نه مقدور است و نه مقرون به مصلحت. مگر بهتر است در آینده ها در یک فرصت مناسب، نام جمهوری اسلامی ایران به «ایران باختری» و نام افغانستان به «ایران خاوری» تبدیل شود. همین گونه تاجیکستان می تواند نام «ایران شمال باختری» را به خود بگیرد و حتا پاکستان نام «ایران جنوبی» را.

 

به هر رو، روشن است به مصداق «تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی»، این فرهنگ سترگ تجزیه ناپذیر و یگانه است. به دشوار بتوان گفت سیماهای بزرگ جهانی چون حافظ، سعدی، فردوسی، مولانا، ابن سینا و .... را در آیینه کوچک یک کشور (یک واحد سیاسی) دید.  از این رو، هرگاه واژه «ایرانستان» از سوی فرهیختگان ایران، افغانستان و تاجیکستان پذیرفته شود، شاید بتوان راهیافتی برای برون آیی از این بن بست پیدا کرد. آن گاه می توانیم همه بزرگان علم و ادب و فرهنگ مان را به بی چشمداشت از این که در کدام گوشه یی از این سرزمین بزرگ پا به گیتی گذاشته و در کجا زیسته و در کجا آرام گرفته اند، «ایرانستانی» بخوانیم.

 

 در این جا نگاهی می اندازیم به نام ایران:

یوزف ویسهوفر در ص. ص. 11-12کتاب وزین «ایران باستان»، (ترجمه ثاقب فر، تهران، انتشارات ققنوس، 1377) در باره ایران چنین نوشته است:

«از نظر تاریخی ثابت شده است که نام «ایران» از مفهوم و واژه ساسانی ایرانشهر(«امپراتوری آریاییان») گرفته شده است. پادشاهان نخستین دودمان ساسانی در سده سوم میلادی این اصطلاح سیاسی را باب کردند، زیرا برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود می خواستند خویشتن را وارثان امپراتوری قدیمی نایود شده ایران (یعنی هخامنشیان) جانشینان پادشاهان اسطوره یی باستانی ایران، و نیز پیروان دین زردشت نشان دهند که ریشه های ژرفی در ایران داشت. واژه آریا که ریشه واژه «اران» در زبان پارسی میانه را تشکیل می دهد، از لحاظ ریشه های قومی- زبانی و جنبه های دینی به دوره هخامنشی و حتا زمان های دورتر باز می گردد.[16]

 

داریوش و خشایارشاه در سنگنبشته های خود نه تنها بر خاستگاه «آریایی» خود تاکید می کنند، بل که از اهورامزدا به عنوان «ایزد آریاییان» سخن می گویند و زبان و خط خود را «آریایی» می نامند. راست آن است که هخامنشیان در امپراتوری خود بر واژه «پارسی» (در تفاوت با مادها، بلخیان و سایر اقوامی که به ایرانی سخن می گفتند) اشاره می کنند و بر این واقعیت تاکید می ورزند که از جنوب باختری ایران امروز آمده اند. در عوض، ساسانیان «هویت» جدیدی برای خود و اتباع خود با استفاده از مفهوم «ایرانشهر» به عنوان سرزمین سیاسی، فرهنگی و دینی تمام کسانی که در آن جا می زیستند پدید آوردند و تکیه گاه این اندیشه را نیز اخذ کردند. برخلاف تحریف نازی ها» از کلمه «آریایی» به مفهوم نژادی آن و تفسیری که از آن به عنوان «نژاد ژرمن و عناصر وابسته به آن» می کردند، ما بهتر است واژه «آریایی» را فقط به عنوان اصطلاحی زبان شناختی به کار ببریم که شاخص زبان های «هند و ایرانی»  و بخش شرقی خانواده زبانی هند و اروپایی است.

 

شگفتی بر انگیز است که با سقوط امپراتوری ساسانی، مفهوم سیاسی «ایران» نیز از بین رفت. جغرافی دانان و تاریخ دانان اسلامی (و حتا فردوسی شاعر بزرگ حماسه سرای ایران) این اصطلاح را فقط به عنوان برچسبی تاریخی برای امپراتوری ساسانی به کار می برند.[17] فقط با ظهور مغولان و خانات ایلخانیان بود که نام رسمی «ایران» دو باره به کار رفت و مفهوم سیاسی ایران (پایتختی تبریز ، پذیرش مرز شمال خاوری در برابر ماوراءالنهر، برخی سنت های اداری و مالیاتی و جز آن) تا سده نوزدهم میلادی معتبر ماند. با وجود این نام «پارس» به عنوان نام رسمی دولت تا  قرن ها به کار می رفت و فقط در 1313 ( 1934/1935) بود که جای خود را به واژه ایران داد.

 

تصویر کلی «ایران باستان» که در این جا ارائه شده، مبتنی بر مفهوم گسترده ای است که به سرزمین دولت ملی ایران کنونی محدود نمی شود بل که سراسر سرزمین های را شامل می شود که اقوام ایرانی در تاریخ باستان در آن ها سکونت داشته اند و مرز های امپراتوری های هخامنشی، اشکانی و ساسانی را در بر می گرفته است. برخی از این قلمروها اکنون جزو کشورهای افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، ازبیکستان، تاجیکستان و قرقیزستان هستند. نمونه های مهم در این زمینه عبارت اند از سرزمین باختر یا بلخ (امروز در افغانستان) که در شاهنشاهی هخامنشی بسیار اهمیت داشت؛ آراخوسیا یا رخج(نیز در افغانستان امروزی) که نقش به ویژه برجسته یی در تاریخ دین زرتشت داشت؛ و سرزمین اولیه اشکانیان در پارت ( امروز در ترکمنستان)» .

 

در کتاب «روسیه و خاور» نوشته شماری از خاور شناسان روسی می خوانیم:

«نام ایران از توپونیم «ایرانشهر» (از زبان پارسی میانه» گرفته شده است و به نوبه خود سرچشمه می گیرد از توپونیم «آریانام خشاسترا» که در زبان پارسی قدیم (باستان) «کشور آریایی ها» معنا می دهد.

نیاکان توده های کنونی ایرانی را قبایل آریایی می خوانند که به قلمرو آسیای میانه و فلات ایران آمده و در یک هزار پیش از میلاد ساختارهای مستقل دولتی را پی افگندند».[18]

 

به هر رو، در این جا بار دیگر بر می گردیم به مسایل «گستره یی». روشن است سازمان شانگهای برای رویارویی با سیاست های هژمونستیک امریکا از سوی روسیه و چین به میان آمده است. تقابل منافع میان روسیه و چین در آینده پس از بیرون رفتن امریکا از آسیا، شاید این پیمان را کمرنگ تر سازد. از سوی دیگر، رویدادهای اخیر نشان می دهد که میان روسیه و ایران نیز تقابل منافعی هست. از این رو، همه این باریکی ها، آینده اروآسیای بزرگ مد نظر جیوپولیتیک دان های روسی را زیر سایه می برد. بنا بر این، باید ما برای حفظ ماتقدم، چه همه با هم در آینده به سازمان شانگهای بپیوندیم یا نه؛ باید ساختارهای خودی خود را داشته باشیم. ساختار «ارو آسیای میانه بزرگ» را در میان سه ابر قدرت روسیه، چین و هند و جزیره نمای عرب.

 

 در این جا بر می گردیم به گستره  پیشنهادی «ارو آسیای میانه بزرگ» و همگرایی در آن.  

 

همگرایی منطقه یی در گستره متاجیوپولیتیکی

اروآسیای میانه بزرگ

با توجه به چالش ها و با توجه به آرایش نیرو در منطقه، پارادایم همگرایی منطقه یی در گستره مگاترند متاجیوپولیتیکی (جیوپولیتیکی-جیواکونومیکی و جیوکلتوری- جیوسویلیزاسیونی) اروآسیای میانه بزرگ به ویژه برای افغانستان از اهمیت به سزایی برخوردار بوده و بایسته است در محراق توجه دولتمردان، سیاست سازان و سیاستگذاران کشور در آینده قرار گیرد.

 

چنانی که گفتیم جهان به سوی جهانی شدن (گلوبالیزم) و منطقه یی شدن (ریگیونالیزم)[19]پیش می رود و دیگر در سده بیست و یکم، کمتر کشوری می تواند در برج عاج خود در تنهایی و تجرید به سر برد. امروزه، دیگر مقوله هایی چون اقتصاد، امنیت و مانند آن نمی تواند در چهارچوب  یک کشور تعریف شود، بل با گذشت هر روز، گستره های بزرگتری را در بر می گیرد. از این رو، منطقه ما  نیاز مبرمی به همگرایی دارد.

 

این همگرایی شامل چند عرصه می گردد:

1-   همگرایی فرهنگی- تمدنی منطقه یی

2-   همگرایی اقتصادی منطقه یی

3-   همگرایی امنیتی منطقه یی

 

در روشنی روند جهانی گرایی و منطقه گرایی، زمینه های سه گانه پارادایم  همگرایی را در پهنه مگاترند «اروآسیای میانه بزرگ» در چهارچوب متاجیوپولیتیک نوین به بررسی می گیریم.

 

1- همگرایی فرهنگی- تمدنی:

جدا از مرزبندی هایی سیاسی که کشورهای منطقه ما را در چهارچوب واحدهای سیاسی با گرایش های معین و سمت گیری های مشخص قرار داده است، باشندگان سرزمین های گهربار ما در گستره یگانه فرهنگی- تمدنی زیست نموده و در درازای تاریخ به همسرزمینی، همریشگی، همتباری، همتاریخی، همفرهنگی و همکیشی خود بالیده اند و فراز و نشیب های زمانه را با هم درنوردیده و در کشیدن درد و رنج مشترک تاریخی همسرنوشت بوده و  نیز افتخارات مشترک تاریخی داشته اند.

 

در این رهرو، بازتقسیم فیزیکی افتخارات و مشترکات تاریخی، کاری است بسی دشوار و می شود گفت ناممکن. این افتخارات به پیمانه برابری به همه باشندگان سرزمین یگانه فرهنگی- تمدنی ما تعلق دارد. نه کم و نه بیش. این اصل، ما را به سوی اندیشه نوینی در زمینه همگرایی های فرهنگی– تمدنی رهنمون می گردد که افق های دید خود و برداشت های خود را پهن تر ساخته و گستره بینش فرهنگی– تمدنی خود را هموار تر گردانیم.

 

همین مشترکات، شیرازه گستره «جیوکلتوری» (و اگر در مقیاس بزرگتر مگاترند اروآسیای میانه بزرگ ارزیابی نماییم- در این جا می شود از واژه نوی کار گرفت-«جیوسویلیزاسیونی»[20])  ما را می سازد. کشورهای واقع در این گستره گیتایی دارای تمدن و فرهنگ به هم پیوسته و باستانی و فرهنگ درخشان و بالنده اند.

 

روشن است، از دیدگاه جیوکلتوری، هسته اروآسیای میانه بزرگ تقریبا «همان «خراسان[21]بزرگ تاریخی فرهنگی» را تداعی می کند که روزگاری سرزمین جغرافیایی- تاریخی پهناوری بود.

 

مگاترند اروآسیای میانه بزرگ می تواند از دیدگاه فرهنگی- تمدنی نه تنها شامل گستره کشورهای  آسیای میانه، ایران، افغانستان و پاکستان گردد، بل آذربایجان، مناطق مسلمان نشین قفقاز، ترکیه، عراق، جنوب سیبریا، مناطق پهناوری از هند و نیز مناطق سینکیانگ جمهوری توده یی چین را نیز در بر گیرد. هرچند، کشورهای روسیه، هند و چین هر یک از خود گستره تمدنی- فرهنگی دیگری دارند، با آن هم، بخش هایی از این کشورها را می توان در گستره فرهنگی- تمدنی اروآسیای میانه بزرگ شامل دانست.

 

در اوضاع امروزی، روشن است پارادیم همگرایی فرهنگی– تمدنی یکی از پایه یی ترین اصول  همگرایی منطقه یی را در گستره جیوکلتوری- جیوسویلیزاسیونی ما می سازد. در این راستا، تدوین استراتیژی همگرایی گسترده فرهنگی- تمدنی میان کشورهای منطقه- چیزی که تا کنون به آن کمترین توجه مبذول گردیده است، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و در سرانجام می تواند به همنگری و همنوایی بیشتری در این راستا  بینجامد.

بایسته است در زمینه، همایش های بیشتری در کشورهای همسرزمین منطقه ما برگزار گردد تا از دیدگاه های کارشناسیک بررسی شده و راهکارهای مشخصی برای آن تعیین گردد.

 

2- همگرایی اقتصادی منطقه یی:

با توجه به جهانی شدن اقتصاد که دیگر مرزهای سیاسی را به سرعت در هم می شکند و تنها به دستاوردهای مالی و مادی توجه دارد،  اصل همگرایی اقتصادی منطقه یی در جهان ما از اهمیت به سزایی برخوردار است.

 

در جهان امروز، کشورهایی که دارای منافع مشترک اقتصادی اند، دست به ایجاد سازمان های اقتصادی منطقه یی یازیده اند. دردمندانه، متفاوت با ساختارهای اقتصادی پویای موجود در جهان، ساختارهای اقتصادی منطقه یی ما چون اکو، سارک، سازمان همکاری های خلیج [فارس]، سازمان همکاری های آسیای میانه و مانند آن، بنا بر دلایل گوناگون، از جمله داشتن بار سیاسی تا اقتصادی، از کارایی و پویایی بایسته برخوردار نبوده، بیشتر با ایستایی روبرو گردیده و به روی کاغذ مانده اند.

 

از سوی دیگر، این ساختار ها میان خود هم کدام پیوند ارگانیک ندارندکه  زمینه انتیگراسیون یا همگرایی بیشتر آن ها را در چهارچوب مکانیزم های گسترده تر فراهم گرداند.

این در حالی است که برای مثال، کشورهای عضو اکو( سازمان همکاری اقتصادی منطقه یی) در گستره بیش از هفت میلیون کیلومتر مربع ( یعنی در واقع در پهنایی که بخش بزرگی از گستره مگاترند اروآسیای میانه بزرگ را در بر می گیرد) موقعیت داشته و نزدیک به 400 میلیون باشنده دارند. گذشته از آن، بخش بزرگی از گنجینه های انرژتیک جهان در زیر خاک های این کشورها نهفته است.

 

به هر رو، در اوضاع کنونی، کشورهای منطقه می توانند در زمینه هایی بسیاری با هم همکاری داشته باشند که در زیر شماری از مهمترین آن ها را بر می شماریم:

1-   در زمینه انرژی برق،  نفت و گاز و بهره برداری از خاستگاه های معادن و در آینده بهره برداری صلح آمیز از انرژی هسته یی

2-    در زمینه حمل و نقل از جمله هوایی، اتصال شبکه های راه آهن و راه های اسفالتی

3-   در زمینه کشاورزی، دامداری و صنایع مواد غذایی

4-   در  زمینه جهانگردی و هوانوردی

5-   در زمینه بازرگانی ( به خصوص بخش خصوصی) و بانکداری و مدیریت

6-   در زمینه بهداشت و صحت

7-   در زمینه آموزش و پرورش و توسعه انسانی

8-   در زمینه های فرهنگی و ورزشی

9-   در زمینه تحقیقات، علوم و فناوری

10-                     در زمینه ساخت و ساز و ساختمان

 

  در این میان، برای افغانستان-کشوری که در مرکز اروآسیای میانه بزرگ قرار دارد- بسیار مهم است که برای اجرای نقش خود در روند همگرایی اقتصادی منطقه یی، پیش از هر کاری به تامین امنیت و ثبات در کشور بپردازد- چیزی که بدون همکاری و تشریک مساعی بی آلایشانه کشورهای منطقه بسیار دشوار است- و در گام دوم، به گشودن شریان های مواصلاتی خود- که آن هم بدون مشارکت کشورهای منطقه در بهترین مورد سخت دشوار خواهد بود- دست یازد. پیوندیابی شبکه راه های افغانستان با شبکه های کشورهای همسایه(مخصوصا شبکه های راه آهن منطقه یی) پایه یی ترین پیش زمینه برای شگوفایی اقتصادی کشور و در نتیجه گسترش همکاری های سودمند منطقه یی و در سر انجام همگرایی اقتصادی منطقه یی است.

 

از سوی دیگر، افغانستان به عنوان یک کشور جنگ زده که با چالش های بسیار و در هم تنیده یی روبرو است، نیازمند یاری های بی آلایشانه کشورهای منطقه در پهلوی یاری های جامعه جهانی است تا بتواند هر چه سریع تر ویرانی های بازمانده از جنگ را بازسازی نماید و به امنیت پایدار و ثبات دست یابد.

 

3- امروز دیگر نمی توان امنیت را به گونه تجریدی بررسی نمود. امنیت در سه بعد جهانی، منطقه یی و ملی تعریف می گردد. آن چه به امنیت درونی کشورها مربوط می گردد، در هر کشوری سازواره های  خاص امنیتی خودش را دارد. مگر امنیت منطقه یی باید در چهارچوب های معین امنیت دسته جمعی تعریف گردد. همین گونه، امنیت گلوبال (جهانشمول) نیز باید در تراز جهانی تعریف گردد.

 

آن چه مربوط به منطقه ما می گردد، هند چهارچوب امنیتی خاص خودش را دارد. اگر کشور چین را نیز در نگاه افغانستان کشوری از کشورهای منطقه تعریف کرد، روشن است چین نیز چهارچوب امنیتی خودش را دارد. کشورهای آسیای میانه از یک سو سیستم امنیتی درونی خود شان را دارند و از سوی دیگر، در سیستم امنیتی کشورهای مستقل همسود با روسیه شامل می شوند که در واقع چیزی همانند به همان  حریم امنیتی شوروی پیشین است و پس از فروپاشی تازه در سیستم امنیتی سازمان شانگهای نیز تعریف می شوند.

 

افغانستان، پاکستان و ایران سه کشوری اند که نه میان خود شان کدام سیستم امنیتی دارند و نه عضو کدام سیستم امنیتی دیگر هستند. در این میان، افغانستان با نزدیک به شش هزارکیلومتر مرز با شش کشور منطقه، بی دفاع ترین، آسیب پذیر ترین کشور جهان از نگاه دفاعی و امنیتی است. این در حالی است که توانایی های کشورهای همسایه آن فوق العاده بزرگ است.

 

بایسته است توجه داشت که بی ثباتی و نا امنی در افغانستان، تاثیرات سوء بسیاری بر امنیت منطقه و حتا جهان ( به گونه یی که رخدادهای تراژیک 11 سپتامبر آشکارا نشان داد) دارد و بر عکس، ثبات و امنیت در افغانستان زمینه ساز ثبات پایدار و گسترش همگرایی منطقه یی و جهانی خواهد بود.  

 

با درنظرداشت مسایل بالا، تامین امنیت در منطقه با توجه به خطراتی که تروریزم بین المللی و مواد مخدر متوجه ما گردانیده است، مستلزم همکاری و تشریک مساعی همه کشورهای منطقه است.

 

روشن است به رغم واگرایی ها، زمینه های خوبی هم در منطقه برای همگرایی وجود دارد که باید همه مساعی خویش را در راستای گسترش و نهادینه ساختن آن بسیج نماییم.

 

در پایان، می خواهم به یک نکته بس مهم دیگر اشاره نمایم و آن این که هرگاه قدرت های بزرگ جهانی با اولویت دادن به ارزش هایی والایی چون هومانیزم و ارجگذاری به ارزش های انسانی و مقام والای انسان و نوع پروری ، روی یک کانسپت گلوبال برای امنیت جهانی و تقسیم عادلانه منابع انرژی و گستره نفوذ به توافق نرسند، چالش ها و تنش های منطقه یی را پایانی نخواهد بود. تنها شکل بحران ها است که تغییر خواهد کرد و بس. خود بحران ها برای سالیان آزگار در سرزمین های آشوب زده پایدار خواهد ماند و توده های میلیونی انسان های باشنده در این مناطق بحرانی در رنج و درد و تهیدستی و بینوایی و بیچارگی دایمی دست به گریبان  که هرگز چنین مباد!

 

هر چه است، مادامی که چنین آرمانی محقق نشده است، باید چاره کار خود را برای آینده های خود بنماییم.

 

 

 



[1] . از  نامه استاد داکتر بهرام امیر احمدیان -  استاد جیو پولیتیک در دانشگاه تهران،  به نگارنده ( 30 ماه می 2010).

[2] . نگارنده در کتاب «افغانستان به کجا می رود؟» در بخش دوم (سخنرانی در لندن: جیوپولیتیک، جیواستراتیژیک و جیو اکونومیک) در صفحات 319- 334 به تفصیل در زمینه نگاشته ام. در این جا تنها به یادآوری برخی از فراز های بسنده می کنم.

 

[3] . در اروپا کنون سه گرایش هست:

یکی گرایش کلاسیک اتحاد «ترانس اتلانتیکی» (اتحاد میان اروپا- امریکا) که شالوده آن را همتباری، همفرهنگی، هم آیینی، هم تمدنی و مهم تر از همه داشتن منافع مشترک اقتصادی می سازد.

 

دومین گرایش، گرایش نامنهاد «ایالات متحده اروپا» است. این گرایش روسیه را جز جدایی ناپذیر اروپا دانسته و هوادار اتحاد اروپا با روسیه و تشکیل بزرگترین ساختار نظامی- سیاسی- اقتصادی- تکنولوژیک و انرژیتیک جهان است. هواداران این دیدگاه بر آن اند که  با سرمایه، علم و تکنولوژی و تمدن اروپای باختری و گنجینه های طبیعی و توان نظامی و گستره ترانس کانتیننتال روسیه، می توان دو باره اروپا را به برترین قدرت در جهان که یارای رویارویی با امریکا و چین را داشته باشد، مبدل ساخت.

 

سومین دیدگاه که دیدگاه پراگماتیک تر است بر آن است که اروپا باید پیوسته میان روسیه و امریکا مانور نموده و این گونه هم بازار فروش فرآورده ها را نگهدارد و هم بازار خرید مواد خام را.

هر چه است، نمی توان از گسست اروپا از امریکا سخن به میان آورد. زیرا اروپا در برابر روسیه و چین، پیوسته به امریکا نیاز دارد. همان گونه که برای رهایی از زیر سلطه امریکا پیوسته به روسیه هم نیازمند است.

 

در این اواخر روسیه نیز آغاز به مانور میان اروپا و چین نموده است. یعنی با تکیه بر سرشت اروپایی خود از یک سو، به اروپایی ها چنین وانمود می نماید که هوادار پان اروپاییسم است و می کوشد آن ها را روز تا روز گروگان انرژیتیک خود بسازد و از امریکا دور تر نماید و از سوی دیگر، برای رویارویی با امریکا، با تکیه بر گستره آسیایی خود با چین و دیگر کشورهای آسیایی در چهارچوب شانگهای طرح همپیوندی  می ریزد.  

[4] . روشن است برنده اصلی جنگ میان اسلام و امریکا، بی تردید روسیه خواهد بود. به ویژه هرگاه چنین جنگی میان امریکا و ایران در بگیرد.

[5] . در واقع طرح  ایجاد کنفدراسیون میان سردار نشین های افغانی (کابل و قندهار) و ایران، از سوی روسیه ریخته شده بود که از سوی ویتکویچ فرستاده دولت تزاری روسیه در کابل به دوست محمدخان و سرداران قندهار مطرح گردیده بود.    

[6]. نگاه شود به کتاب «شوروی ها و همسایگان جنوبی شان ایران و افغانستان» نوشته پروفیسور ولودارسکی، ترجمه عزیز آریانفر، چاپ دهلی، 2001، ص.ص. 35-38.

[7] . اختلافات ارضی افغانستان و پاکستان به روایت اسناد تاریخی وزارت امور خارجه ایران، به کوشش محمد علی بهمنی قاجار، چاپ مرکز اسناد و خدمات پژوهشی، تهران، 1382.

[8] . نگاه شود به کتاب: عزیز آریانفر،  افغانستان به کجا می رود؟  سخنرانی در لندن، ص.ص.317-344 ، کابل، انتشارات «میوند»، سال 2003 .

[9] . ريچارد فرای، استاد ايران‌شناسی در دانشگاه هاروارد امريکا، می‌نويسد: «ايران بزرگ» که شامل همه سرزمين‌هایی است که در آن جا در دوران تاريخی به زبان های ايرانی سخن گفته می‌شد و فرهنگ ايرانی در آن جا مسلط بود ... اما «فلات ايران» که مشتمل است بر افغانستان و ايران، جزو ايران بزرگ به شمار می‌رود. بنابر اين، «ايران بزرگ»، هرگز يک قلمرو سياسی نبوده، بلکه حوزه فرهنگ، تمدن و زبان قوم آريايی است، چه آنانی که در ايران کنونی می‌زيستند و چه کسانی که در افغانستان يا فرارود (ماوراء‌النهر) و يا شمال غرب هندوستان. زيرا، ايران بزرگ، بيشتر از آن که نتيجه کارنامه شاهان شمشيرکش باشد، ميراث ادیبان، شاعرانء، دانشمندان و در يک کلمه فرهنگيان بوده است.»- بر گرفته از ویکی پیدیا.

[10] .  برتلد، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه همایون صنعتی زاده، ص.2.

[11] . طراح اندیشه «آسیای مرکزی بزرگ» پروفیسور استار امریکایی است. هنگامی که طرح «خاورمیانه بزرگ» دیگرکمرنگ شده و به باد نکوهش های فراوان قرار گرفته بود، پرفیسور استار اندیشه «آسیای مرکزی بزرگ» را مطرح ساخت. درست در چهارچوب همین اندیشه بود که بخش افغانستان در وزارت خارجه امریکا از بخش خاورمیانه به بخش آسیای جنوبی انتقال یافت.

پروفیسور استار طرح آسیای مرکزی بزرگش را در یک همایش پرهنگامه در 2006 در هتل انترکانتنتال کابل اعلام کرد. در این همایش که معاون وزیر خارجه امریکا هم اشتراک ورزیده بود،  توقایف- وزیر خارجه وقت قزاقستان و شماری از رجال سیاسی افغانستان و کارشناسانی از کشورهای آسیای میانه، هند و پاکستان حضور به هم رسانده بودند. در این همایش از  ایران داکتر عباس ملکی- معاون پیشین وزارت خارجه و مدیر انستیتوت مطالعات دریای خزر نیز دعوت شده بود که تشریف نیاوردند.

من به نمایندگی از وزارت خارجه در این همایش اشتراک داشتم. اندیشه اصلی پروفیسور استار این بود که با پایگاه قرار دادن افغانستان، گستره بزرگی از منطقه به شمول هند و پاکستان را با کشورهای آسیای مرکزی زیر داربست استراتیژی های امریکا بیاورد. من در پایان همایش، آرمانی بودن این طرح را به وی گوشزد نمودم و خاطر نشان ساختم که طرح او سرنوشت بهتری از طرح «خاور میانه بزرگ» نخواهد داشت و با واقعیت های منطقه سازگار نیست. چه نیمقاره و آسیای میانه دو ساختار بیخی متفاوت هستند و با توجه به پاگیری روز افزون سازمان شانگهای شانسی برای طرح او نمی بینم.

ملاحظات من پروفیسور استار را تکان سختی داد و موجب آن شد که روز بعد همراه  با شماری از کارشناسان امریکایی که بیشتر شان نظامیان بلندپایه بازنشته بودند، به مرکز مطالعات استراتیژیک به دیدار من بیاید و طی نزدیک به دوساعت خواهان همکاری با وی در طرحش شود. در این دیدار بار دیگر بی پرده به او یادآور شدم که راهی که او می رود «به ترکستان است»! آینده نشان داد که به راستی طرح آسیای مرکزی بزرگ سردچار همان سرنوشت گردید که خاور میانه بزرگ. 

شایان یادآوری است که جیوپولیتک دان های روسی در برابر طرح «خاورمیانه بزرگ»، طرح «خاور نزدیک بزرگ» را پیش کشیدند که در این طرح در نظر بود با نزدیک ساختن تدریجی ایران و ترکیه به سوی خود، آهسته آهسته سراسر خاور نزدیک و میانه را زیر داربست تاثیر روسیه بکشانند.

 

[12] . شاپور اول (پسر اردیشیر اول) و شاهان بعدی ساسانی خود را شاه ایران (فلات ایران) و (انیران) بیرون از فلات ایران خوانده اند. ایرانشهر قلمرو شاپور اول در برگیرنده ایران و انیران بوده است.

[13] . منظور از افغانستان در این جا چنانی که دیده می شود، نه کشور افغانستان که در نیمه دوم سده نزدهم چونان یک واحد سیاسی ایجاد گردید، بل سرزمین های پشتون نشین قبایلی مرزی است که امروزه قسما در گستره کشور پاکستان و قسما هم در استان های جنوبی افغانستان قرار دارد.

 

 شایان توجه است که حتا شهر پشتون نشین پیشاور در پیمان شلیمار بیرون از گستره « افغانستان» آمده است. دلیل آن این است که در گذشته چنانی که «شاهزاده علی قلی میرزا اعتضاد السلطنه در کتاب تاریخ وقایع و سوانح افغانستان در سال 1875 در باره جمعیت این شهر می گوید: «سکان آن جا از امم مختلف اند از قبیل ترک و تاجیک و افغان و هندو می باشد و جمعیت افغان از سایر فرق زیاد می باشد» بخشی از سرداز نشین کابل بوده است.

[14] . نور الله لارودی، زندگانی نادر شاه پسر شمشیر، چاپ دوم، تهران، انتشارات ایران زمین 1370 ص. 186.

[15] . در جغرافیای استرابو از قول اراتوس تیسن ( 195 پیش از میلاد) آمده است: زمانی که اسکندر به هند یورش برد، رود سند مرز میان هند و آریانای زیر فرمان پارسیان بوده است. آریانا- نامی است که یونانیان به سرزمین های خاوری ایران داده بودند که گاهی به گستره یی تقریبا برابر با گستره نیمی از افغانستان کنونی( افغانستان جنوبی) و نیمی از پاکستان کنونی از سند تا هندوکش و بخشی از ایران تا کرمان و گاهی هم گستره یی از رود سند تا دریای کسپین اطلاق می شده است که سراسر خاور ایران - بخش بزرگی از  فلات ایران را در بر می گرفته است.  

[16] . جمله «زمان های دور تر» مبهم است، حال آن که واژه «ایران ویج»- یعنی سرزمین ایران- آشکارا در اوستا بارها تکرار شده است.-ثاقب فر.

[17]. نویسنده ظاهرا با شاهنامه کمترین آشنایی ندارد زیرا در سراسر شاهنامه یعنی نه تنها در بخش تاریخی (ساسانی) بل که در بخش پیشدادیان و کیانیان نیز پیوسته از واژه ایران استفاده می شود.- ثاقب فر

یادداشت: باید توجه داشت که در شاهنامه فردوسی، آن چه «ایران» خوانده شده است، دقیقا بر بخش خاوری فلات اطلاق گردیده است- سرزمینی که در آن پیشدادیان و کیانیان می زیسته اند و سراسر گستره ایرانشهر را در بر نمی گیرد. فرودسی به گونه خاص کشور «بلخ» و به طور عام گستره خاوری فلات را «ایران» خوانده است- که درست بخش بزرگی از سرزمینی را که در سیطره امپراتوری غزنوی (که پیشتر از آن در گستره امپراتوری سامانیان بوده) و خود در یکی از استان های آن می زیسته است، در بر می گیرد. 

[18] . روسیه و خاور، زیر نظر س.م. ایوانف، ی.و. کریششیف، و ب.ن. میلنیچنکو، چاپ دانشکده کشورهای خاور دانشگاه دولتی سان پتر بورگ، ترجمه عزیز آریانفر، 2003 ، کابل، نگاه انتشارات «میوند»، ص.24.

[19] . شاید هم بهتر باشد بگوییم نیوگلوبالیزم و نیو ریگیونالیزم.

1. شایان یادآوری می دانم که من واژه «جیوسیویلیزاسیون» به معنای گستره بزرگ تمدنی- فرهنگی  را برای نخستین بار در اوایل 2004  در یکی از سیمینارهای مرکز مطالعات استراتیژیک به کار بردم و آن را در یکی از مقاله های چاپ شده در فصلنامه مطالعات آوردم. هرگاه کسی پیش از این تاریخ آن را به کار نبرده باشد، می توان گفت که نخستین کسی بوده ام که آن را به کار بسته ام.

[21] . «خراستان»، در تاریخ، چونان یک منطقه پهناور جغرافیایی- تاریخی بوده است( نه نام یک کشور) که در دوره پس از اسلام، گاهی بر یک گستره بسیار بزرگ از رود سند(منطقه پیشاور) گرفته تا شهرهای فرارودان و خاور ایران و گاهی هم بر یک محدوده کوچک تر در برگیرنده مناطق شمال و باختر افغانستان کنونی و گستره  جنوبی جمهوری های آسیای میانه کنونی (تاجیکستان؛ ازبیکستان و ترکمنستان) به اضافه استان های خراسان در ایران کنونی (جمهوری اسلامی ایران)  اطلاق می گردیده است و گاهی هم تنها بر چند شهر محدود می گردیده است.


May 31st, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی